خونابه های دو ساله....
دو سال گذشت!
کجای جهان ما را به تماشا نشسته ای
که جای خالیت
مانند هوا اطرافم را پر کرده...
تو را نمی بینم اما
می دانم می بینی
سوزش چشم های شعرم را
که بعد از مرور هر خاطره
چگونه پوست از دلِ پاره پاره ام می کَنَد!
بعد از تو
زندگی با خط کشی بلند بالای سرم بود
تا بی اعتباری خون جاری در رگ ها را باور کنم
وقتی؛
نسبت با قسمت قیاس می شود،
لبخندها در گرو منافع
و مشت نقاب مهربانی ها، از پسِ عقده های پینه بسته رو شده است...
پدرم!
بعد از رفتنت زندگی "سِل" گرفت!
و خونابه های بعد از هر سرفه اش
لقمه ای شد مانده در گلوی پدرانه هایم...
که نه توانِ بلعیدنش را دارم و نه بالا آوردنش...
اینک تو بگو
با کدامین تمنای دل و کدامین باورِ قلبی
بگویم که "گذشته ها گذشته!"
در سرزمینی که
مردم آن سنگی اند
و خود را از تبار چشمه می خوانند...
به مناسبت دومین سالگرد ارتحال پدر مهربانم که مثل هیچ کس نبود!
( شفیقه طهماسبی )