دلنوشته ای به تاریخ دلتنگی هایم
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۰۷ ب.ظ
از همان ابتدا
باید دیوارها را بلند می ساختم
بدون پنجره!
تا نبینم که در فراق ماه
چگونه دسته دسته کلاغ های سیاه
دهان کج کرده اند برای ستاره ها...
اما این منم!
زنی که کف دستش
در سینه می تپد...
و کمترین هدیه اش
قلبی ست در چشمهایش...
به رنگ آسمان!
در خانه ای بدون دیوار !
دلنوشته ای به تاریخ دلتنگی هایم
(شفیقه طهماسبی)
۹۵/۰۵/۲۹