کاش میشد
با در و پیکر پنجشنبه و جمعه ها
بطریقی کنار آمد!
یک عمر آخر هفته میهمان شور و نشاطِ خانه ی پدری بودیم
جمع مان جمع بود...
اینک بعد از سه سال،
هنوز به جای خالیت عادت نکرده ام و درد می کشم از دیداری که هر آخر هفته
پای آن سنگ کبود تازه می کنم...
دلم
نگاهت را
صدایت را
مهربانیت را
کم دارد...
خیلی کم دارد...
-از مجموعه ی خاطرات شبنم گرفته (پدرانه)
#شفیقه_طهماسبی
@shafigheh_tahmasebi
هر روز می خوانمت
هزاران بار
میان عطر گلهای عطلسی
روی برگهای لطیف بید مجنون
و بعد از باران روی درخشش رنگین کمانی که
از کلامت تا قلب من پل زده
هر روز می خواهمت
با لبخندی که روی واژه واژه ی عاشقانه هایم
برایت طرح بوسه می کشد
باید برای این دوست داشتن های بهاری کاری کرد
مثلا خانه ای ساخت با دیوارهایی بلند
آنقدر بلند که هیچ زمستانی در آن رخنه نکند
در کنار هم
زندگی بهاری ست که
هر چهار فصل سال
گل از گلش می شکفد
( شفیقه طهماسبی )
از مجموعه ی پنجره ی خیس