تازگی ها
دلم که می گیرد
آه را با اشک معنا می کنم...
(شفیقه طهماسبی)
میان اینهمه سکوت
چه فرقی می کند کدامین آرزوست
که ریز ریز از مشت اندیشه ام
بر زمین می ریزد؟
هرقدر که میخواهی عطر اقاقیا را
زیر یورتمه ی بادهای و حشی مچاله کن!
این نیز بگذرد...
به هوای نگاهت
هر روز پشت این پنجره ی خیس
گل می کنم و تو
خاکی ترین شمیم شمعدانیِ حوصله ام را
به ناز پس میزنی
و باز من می مانم و
پرده ای که
آه های سرد مرا می نوازد.
فاصله بی معناستاگر باران ببارد وچتر عشق بهانه ای شود
برای تقسیم یک سیب.
چه فرقی می کند
نرم باشد یا سخت،
دلی که از آسمان نگاهت
ویار باران دارد.
تنهایی من پر است از
همین واژه های دست خالی...
و شعرهای شکسته ای که
پلی می سازند لرزان
به سراب مهربانی تو!
ریسمان بریده ام
همچون بادبادکی گم کرده راه
میان بازیگوشی بادها
در آسمان قلب تو...
تو نمی بینی
اما من هر روز
از گوشه ی چشم خاطراتت
بدنیا می آیم و
هستی ام را به مقصد آرزوهایت
بدرود می گویم!