وقتی کنارمی
از دل واژه ها پروانه پر می کشد.
(شفیقه طهماسبی)
هوای تو بهاری ست
که شکوفه می باراند
بر سر پاییزی ترین شعرم.
انگشتانم
دیگر قلم را نمی شناسند.
اسلحه ی گرم چشمهایت را بیاور
چشمکی شلیک کن
تا گلوله ی نگاهت
قلم را تسلیم کاغذ کند.
میخواهم
در دفترم خون به پا کنم...
(شفیقه طهماسبی)
میان هیاهوی دیروزهای کال
اندکی بایست
و چشم هایم را پیدا کن!
قسم به اشک هایی که گرم چکیدوفتی بینِ
همهمه ی هرچه مَست،
به بیداری دست های تو دلخوش
و به یک "دوستت دارم"
فرشته ای می شوم در بهشت نگاهت،
با تو همراه خواهم بود
پهلو به پهلوی واژه ها
و شانه به شانه ی مهر کلامت
تنها ،
لحظه ای بایست...
و به غربتِ خیسِ چشمهایی بیاندیش
که در خیال رسیدن
به باور های سرخِ توست...
(شفیقه طهماسبی)