تو باید بمانی!
برای منی که تنها بخاطر تو
یاد گرفتم اشک را
میان واژه ها مخفی ،
و عشق را تاج سر شعرهایم کنم
تا همیشه در یاد داشته باشی
یک زن هنگام گریه هم
می تواند دوست داشته باشد!
تو باید بمانی!
تا نفس های تنگم
رقص را در آغوش بوسه از یاد نبرد!
عاشقانه هایم
به هوای توست که
دل می برند...
همیشه باش!
( شفیقه طهماسبی )
دو سال گذشت!
کجای جهان ما را به تماشا نشسته ای
که جای خالیت
مانند هوا اطرافم را پر کرده...
تو را نمی بینم اما
می دانم می بینی
سوزش چشم های شعرم را
که بعد از مرور هر خاطره
چگونه پوست از دلِ پاره پاره ام می کَنَد!
بعد از تو
زندگی با خط کشی بلند بالای سرم بود
تا بی اعتباری خون جاری در رگ ها را باور کنم
وقتی؛
نسبت با قسمت قیاس می شود،
لبخندها در گرو منافع
و مشت نقاب مهربانی ها، از پسِ عقده های پینه بسته رو شده است...
پدرم!
بعد از رفتنت زندگی "سِل" گرفت!
و خونابه های بعد از هر سرفه اش
لقمه ای شد مانده در گلوی پدرانه هایم...
که نه توانِ بلعیدنش را دارم و نه بالا آوردنش...
اینک تو بگو
با کدامین تمنای دل و کدامین باورِ قلبی
بگویم که "گذشته ها گذشته!"
در سرزمینی که
مردم آن سنگی اند
و خود را از تبار چشمه می خوانند...
به مناسبت دومین سالگرد ارتحال پدر مهربانم که مثل هیچ کس نبود!
( شفیقه طهماسبی )
اینقدر چشم بر زمین ندوز!
تنها یک بوسه
یک مشتِ گِره خورده از مهر،
و یک نردبان، عشق
تا رویاهای بالای سرمان باقیست...
رو به آسمان دست دراز کن ...
( شفیقه طهماسبی )
توضیحی در مورد تصویر بالا:
یکی از آثاری که در بلوار کشاورزِ تهران، نظر شهروندان را به خود جلب کرده، اثر مرضیه سرسریان است که بالغ بر هزار توپ یونولیتی در ابعاد مختلف و تعدادی نردبام را به عنوان هنر محیطی در رویداد "بهارستان" در تاریخ 14 فروردین 1395 ارائه کرده است.
سخت بود اما
چشم هایم به تاریکی عادت کرده اند
ماه نباشد هم
می توان راه را یافت...
( شفیقه طهماسبی )
مرده پرستی نیست !
پدرانه هایم
خاکستر دلی ست سوخته
که ققنوس وار با هر جای خالیت
پای یک پنجره ی خیس
از نو زاده می شوند...
( شفیقه طهماسبی )
شاید برای برخی نویسندگان و شاعران پیش آمده باشد که دو یا چند واژه باعث جوشش مطلبی در ذهنشان شده ، اما موفق به استفاده از این واژه ها در "یک جمله" نبوده اند. بنابراین برای بیان آنچه در ذهن داشته اند از دو یا چند جمله استفاده نموده اند.
از جملاتی مجزا...،
که با نقطه و خط فاصله از هم جدا شده اند.
اگرچه آن دو واژه ی اولیه از یک روح بوده اند، اما برای جسمیت بخشیدن به روح و نمایان ساختن ایده ی نویسنده، متعلق به یک جمله ی واحد نبوده اند!
"دقیقا همانند زندگی!"
گاهی به جایی می رسیم که خود را در پایان جمله یافته و چاره ای جز گذشتن از حصار "خط فاصله" و پیوستن به سطر بعدی نمی یابیم.
شاید حس خوبی نباشد اما؛ باید پذیرفت که گاهی خوب است برای معنا بخشیدن به جمله ی اول، بهتر است نقطه و خط فاصله و حتی سطر بعدی را تحمل کرد. به آن خو گرفت و لذت برد تا زندگی با ساختاری محکم، مفهوم بهتری به خود بگیرد.جمله ی اول باید کامل باشد، چه با ما و چه بی ما!
پس جایگاهمان را بشناسیم! و نخواهیم به زور جایی باشیم که به ما تعلق ندارد و یا حضورمان اضافی ست و بیهوده...
خط فاصله یعنی شناختن حدود و مرزها و رعایت بایدها و نبایدها!
خط فاصله حرمتی ست بین افراد یک جامعه، برای رعایت حقوق فردی و اجتماعی.
خط فاصله سکوتی ست برای از بین نرفتن ارزشها.
خط فاصله یعنی احترام به خود!
در سخت ترین شرایط
حتی در اوج تنهایی!
نویسنده: شفیقه طهماسبی