عشق
گل سرخی ست در سیاره ای دور افتاده
تنها... !
با شازده کوچولویی که سفر نمی داند...
(شفیقه طهماسبی)
عشق را به آب دادم نگه ام نکردی اما
قدر دلتنگیِ رز ها، قدحی شراب، دارم!
( شفیقه طهماسبی )
از همان ابتدا
باید دیوارها را بلند می ساختم
بدون پنجره!
تا نبینم که در فراق ماه
چگونه دسته دسته کلاغ های سیاه
دهان کج کرده اند برای ستاره ها...
اما این منم!
زنی که کف دستش
در سینه می تپد...
و کمترین هدیه اش
قلبی ست در چشمهایش...
به رنگ آسمان!
در خانه ای بدون دیوار !
دلنوشته ای به تاریخ دلتنگی هایم
(شفیقه طهماسبی)
خانه ی من همین است
که می بینی...
بدون نرده ،
با پنجره هایی بی پرده
لب هایی پر خنده
و قلبی از عشق آکنده
اما دلم که بگیرد...
دست دنیا را می گیرم و
در چند واژه چنان جا می دهم
که تمام دار و ندارش
پیراهنی باشد از شعر
به رنگ دردهایش...
و بعد
دوباره به همان خانه باز می گردم!
به خانه ای
پر از ترانه های سپید
و فرشی با طرح امید
چراغی فروزانتر از خورشید
و آشپزخانه ای با بوی عید!
خانه ی من همین است
که می بینی!
( شفیقه طهماسبی )